مقاله زیر بخش دوم مقاله در جستجوی اصالت است که به نقد تولید علم در مقالات علمی پژوهشی پرداخته است. در بخش نخست ضمن بیان مقدماتی از مساله دو رویکرد مطرح شد و در این بخش ضمن بیان چند نکته نتایج آن رویکرد ارائه گردید.
فرهنگ امروز/ سید رضا وسمهگر:
- بیش از آنکه به مختصات و نتایج هریک از دو رویکرد بالا نظر بیفکنیم، ذکر چند نکته ضروری است:
- نخست آنکه «پژوهشی» یا «اصیل» بودن کار هیچ ارتباطی با موضوع و مسئلهاش ندارد، با فلسفیترین، انتزاعیترین و نظریترین مسئله و موضوع میتوان «پژوهشی» برخورد کرد (درست بهسان رفتار محقق «الف» با مسئلهی «سازوکار فهم در منظومهی فکری هایدگر») و از سوی دیگر به انضمامیترین و غیرنظریترین مسئله نیز میتوان اندیشهورزانه رویارو شد و نوشتاری «اصیل» به جای گذاشت (بهعنوان نمونه، همچون رویارویی مارک بلوخ، مورخ فرانسوی با موضوعی چون «زندگی روستایی در مناطق مدیترانهای در سدهی شانزدهم»).
- نکتهی دوم آنکه «پژوهشی» یا «اصیل» بودن یک اثر، مقاله و نوشته را به هیچ روی بدون مطالعهی دقیق آن و با ارجاع ساده و سریع به تعداد و تنوع منابع و ارجاعات آن نمیتوان تعیین کرد. از توضیحات بالا چنین نباید استنباط شود که تعداد فراوان منابع و ارجاعات مکرر ضرورتاً نشاندهندهی پژوهشی و غیرخلاقانه بودن نوشتار است و بالعکس نداشتن منابع و ارجاع به متون دیگر نشانهی «اصیل» بودن آن؛ اساساً چنین معیاری گمراهکننده است، تنها معیار مفید در این باب، حضور داشتن یا نداشتن نویسنده بهعنوان سوژهی تحقیق در واژه به واژهی نوشتار است، حال اگر ضرورتی از سوی مسئلهی مورد بحث احساس شود، شاید نویسنده ناچار باشد بدون تولید متن از خود، ارجاع پشت ارجاع بیاورد، اما بااینوجود هنوز هم نتوان رأی به «پژوهش» بودن آن داد، چراکه ملاک برای قضاوت، احساس ضرورت درونی (مبتنی بر مسئله و روش) است و البته احساس حضور داشتن نویسنده در لحظه لحظهی نوشته؛ گو اینکه تمام نوشته از آن دیگران باشد. بیشک نوشتهی «پژوهشی» (بنا بر تعریف) از تعداد منابع و ارجاعات بالایی برخوردار خواهد بود، اما تعداد بالای منابع و ارجاعات ضرورتاً حکم بر «پژوهشی» بودن اثر نمیدهد.
- سوم آنکه «پژوهشی» یا «اصیل» بودن، خصیصهای ثابت و همیشگی نیست؛ نمیتوان فردی را برای همیشه و از پیش، «پژوهشگر» یا «اندیشهورز» دانست، ممکن است که یک فرد معین در یک کتاب در قامت یک «پژوهشگر» ظاهر شود و در مقالهای دیگر در فاصلهی زمانی اندک در کسوت یک «اندیشهورز»، حتی فراتر از آن امکان دارد که در یک نوشتهی معین، دو بخش یکی «پژوهشی» و دیگری «اصیل» در کنار هم واقع شوند. نزدیک شدن و دور شدن نویسنده به/از میزانها و ملاکهای هریک از دو سنخ، «پژوهشی» یا «اصیل» بودن هر قسمت از نوشتهی او را تعیین میکند؛ این امر از «شناور بودن» این تقسیمبندی خبر میدهد.
- این دوگانهانگاری نیز بهسان همهی همتایانش ناگزیر بر دو سر تندروانه و مطلق طیف مفروض انگاشته شده، از «پژوهشیترین» تا «اصیلترین» نوشتارها تأکید میکند. اما واضح است که اکثر نوشتهها احتمالاً میباید در نقاطی با فاصله از این دو سرِ مورد تأکید بر روی این طیف قرار داشته باشند.
- اما در تعارض با نکتهی اخیر به نظر میرسد در جامعهی علمی ما به خصوص در حوزهی بحث ما (علوم انسانی) شمار مقالاتی که درست در نهاییترین سرِ «پژوهشی» این طیف قرار میگیرد بهنحوی شگفتآور برتری کمّی دارند. تعداد مقالات «اصیل» در برخی رشتهها در مقاطع زمانی طولانی از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکند. دردناک آنکه شرایط برای رقابت این دو طریق چندان عادلانه مهیا نشده است. هنگامی که یک فرد با کمترین اطلاعی از موضوع و کوچکترین احساسِ دغدغهای در وجود خود میتواند مقالهای در باب این مسئلهی مورد نظر بنویسد و تمامی ویژگیهای مقالهی «علمی-پژوهشی» را نیز دارا باشد و مورد پذیرش مجلات آکادمیک و بلندمرتبه قرار گیرد و از سوی دیگر، نوشتهی «اصیل» محققی دیگر فقط و فقط به دلیل رعایت نکردن اصول القاشده از بیرون و خارج از مسئله، «علمی» و «آکادمیک» محسوب نمیشود. کاملاً واضح است که اقتضای ساختاری چنین سیستمی چه خواهد بود.
اما ذکر مختصر برخی از مختصات و پیامدهای الگو شدن هریک از این دو طریق شاید اندکی ما را به فکر چارهجویی وادارد:
- بیشک مهمترین عامل ممیز میان این دو شیوه، همانگونه که پیش از این اشاره شد، میزان پدیداری و حضور نویسنده و محقق بهعنوان سوژهی تحقیق در نوشتار نهایی است. در نوشتهی «پژوهشی» از آنجا که کار نه با یک دغدغهی درونی و دلمشغولی «اصیل»، بلکه از ضرورتی بیرونی نشئت میگیرد، از همان آغاز «منِ» سوژهی تحقیق به کار راه پیدا نمیکند. در جریان تحقیق نیز عدم حضور خلاقیتها و نوآوریهای منحصربهفرد و خاص نویسندهی کار را در بهترین حالت به محلی برای جمعآوری و ارائهی معلوماتی مفید مبدل میکند که ممکن بود به دست هرکس دیگر نیز به همین صورت ارائه شوند و این درست یعنی عدم حضور سوژهی تحقیق. اما ذکر این نکتهی اساسی ضروری است که ارائهی معلومات مفید و منطبق بر واقعیت، درست امتیاز بزرگ نوشتار «پژوهشی» است، چراکه درهرحال موجبات رضایت خوانندهی خود را فراهم میآورد.
اما عدم حضور سوژه ارتباط چندانی با سطح و کیفیت کار ندارد. امکان آن وجود دارد که میزان معلوماتی که یک نوشتهی «پژوهشی» برای خوانندهی خود دارد از یک تحلیل خلاقانه و مبتنی بر حضور سوژه، اما ضعیف از همان موضوع سودمندتر و قابل قبولتر باشد؛ اما آنچه که موجب میشود همان تحلیل و صورتبندی ضعیف و احتمالاً به طور مطلق نادرست و کوتهبینانه، برچسب «اصیل» به خود بگیرد، گذشتن همهی واژهها و مفاهیم و جملات آن از صافی ذهن نویسنده است و از اینجاست که مُهر سوژهی تحقیق بر واژه به واژهی نوشتار نهایی درج میشود و کار در نهایت کاری «اصیل» و متعلق به نویسنده میماند (حتی چنانچه بسیار ضعیف و غیرقابل قبول باشد). در باب چنین نوشتار «اصیلی» دیگر نمیتوان گفت: چنانچه هرکس دیگر (با سطح کیفی مشابه) نیز در این باب مینوشت احتمالاً نتیجه تفاوت چندانی نداشت.
- توضیحات بالا این پرسش را به ذهن متبادر میسازد که چرا در هنگام تألیف مقالات «علمی-پژوهشی» همیشه تأکید اکید بر آن میشود که مؤلفین از به کار بردن ضمیر اولشخص (من یا حتی ما) در نوشته و در هنگام بیان دیدگاهها مطلقاً خودداری کنند و حتیالمقدور از ضمایر مجهول بهره گیرند؟ غالباً این امر را به سطح یک داوری نازل اخلاقی کاهش میدهند، بدین بیان که نویسنده نباید از ضمیر «من» بهره گیرد، چراکه احتمالاً این امر حمل بر خودستایی و خودبزرگبینی خواهد شد. اما چنین توجیهاتی غفلت از بنیان معرفتشناختی این تأکید و اصرار را موجب میشود. نوشتار «پژوهشی» اساساً فراوردهای پوزیتیویستی است و یا به بیان دقیقتر، روش مطلوب تحقیق و ارائهی نتایج تحقیق بر اساس معرفتشناسی پوزیتیویستی است؛ در این جهانبینی، حقیقت، مطلق، خارج از ذهن انسان و همه زمانی و همه مکانی است. چنانچه روش صحیح یک بار و برای همیشه رأس کار قرار گیرد، سنت، پیشداشتهها و پیشفرضهای انسانها و جوامع خاص (در زمان- مکانهای متفاوت) هیچ تأثیری در فهم آنها از حقیقت نخواهد داشت؛ ازاینرو، تنها میماند مبادرت به این روش صحیح (امر پژوهش) و بهرهبرداری از این حقیقت. حقیقت جایی بیرون از ذهن انسان اما به طور کامل در دسترس اوست. زمانمندی و مکانمندی محقق و متفکر به رسمیت شناخته نشده و تأثیرگذار در امکان وصول به حقیقت انگاشته نمیشود و به طریق اولی در نتیجهی پژوهش.
ازاینرو، آنکه با پیروی از روش پوزیتیویستی به پژوهش مبادرت میکند، بدون توجه به هویت، سنت، ملیت و پیشفرضهایش فقط و فقط یک پژوهشگر است، چه x نام داشته باشد و چه y، چه ایرانی باشد چه چینی، چه در قرن هفتم هجری زندگی کند و چه در قرن چهاردهم، پس از آنکه وارد فرایند پژوهش میشود، پیش از آغاز کار به تأسی از تأکیدات پوزیتیویستی مبنی بر کنار گذاشتن پیشفرضهایش، «منِ» خود را در قربانگاه پژوهش قربانی کرده است و بنابراین «منی» ندارد که در پژوهش از آن صحبت کند. اما آنکه پوزیتیویستی نمیاندیشد، حقیقت را چنین مطلق و چنین در دسترس انسان با اینهمه محدودیتهایش نمیانگارد، او مغرورانه تلاش ناقص و ناکافی خود را پردهبرداری از حقیقت نمیپندارد، او آگاه است که زمینه و زمانهاش، سنتی که در آن زیسته و پیشفرضهایی که چون عینکی بر چشمانش قرار گرفته به نحو غیرقابل اجتنابی او را در دستیابی به تمام وجوه حقیقت مسئلهای که مورد تحقیق قرار داده، محدود و محدودتر میکند؛ این فروتنی معرفتشناختی موجب میشود که در جای جای نوشتهاش از ضمیر «من» برای بیان تفسیرها و نتایجی که بدانها معتقد شده، برگیرد و آنها را به خود و منظری که از آنجا به مسئله نگریسته، محدود سازد.
با این توضیحات به نظر میرسد که از میان رفتن سوژهی تحقیق در نوشتههای «پژوهش» اولاً، امری معرفتشناختی است و نه اخلاقی که ناآگاهانه و در عین بیخبری از ریشههای عمیقش به کرات مورد تبلیغ و تکرار قرار میگیرد؛ ثانیاً چنانچه این بحث نتایج اخلاقی نیز داشته باشد گزافهگویی و خودبزرگبینی خصلتی شایستهی آنکس است که تفسیرها و نتایج ارائهشده در نوشتار خود با ترس و لرز فراوان با بهرهگیری از ضمیر «من» از محدود بودن «تفسیری» که ارائه شده به نظرگاه خود خبر میدهد.
- از میان رفتن سوژهی تحقیق در نوشتار «پژوهشی» یک پیامد بسیار بزرگ دارد: امتناع بروز خلاقیت در باب مسئلهی مورد نظر. مهمترین ویژگی و خصوصیت نوشتار «اصیل» را میتوان «از آنخودسازی مسئله» دانست. برخلاف رویکرد «پژوهشی» که در آن همیشه از ابتدا تا انتهای کار، فاصلهای میان محقق و موضوع پژوهش حفظ میشود، در کار «اصیل» سوژه، مسئلهی تحقیق را مال خود کرده و با آن یکی میشود و از این یکی شدن، نطفهی نوشتار منعقد میشود. در اینجا محقق حرف دارد، آن هم حرف تازه، او با صورتبندی نوین واقعیتها، افقی نو میگشاید، او سعی دارد لذت و وجدی را که خود با این صورتبندی نوین تجربه کرده است با مخاطب و خواننده در میان گذارد تا او را نیز به سرحد لذت و وجد برساند؛ ازاینرو، در همهی مراحل دلنگران است، دلنگران خلاقانه نبودن سخن خود، دلنگران همراه نشدن خواننده با او و دلنگران راضی نشدن مخاطب از تبیینی که او ارائه داده است؛ او با خواننده سخن میگوید، مرحله به مرحله به او گزارش میدهد که اکنون در چه موقفی هستیم و منزل بعدی کجاست.
نتیجهی چنین شرایطی آنکه احتمالاً در پایان، خواننده احساس خواهد کرد که افق نوینی در برابرش گشوده شده و از منظری متفاوت میتواند به مسئله بنگرد و این درست یعنی تولید معرفت نوین. اما در مقابل، «پژوهشگر» (در معنای دادهشده به آن در این نوشتار) با توجه به فاصلهای که همیشه با مسئلهی خود حفظ کرده، خلاقیتی را به یادداشتهای فراوان اما بیارتباط خود تزریق نمیکند و درست به همین دلیل در بهترین صورت به ارائهی معلوماتی مفید برای خواننده اکتفا خواهد کرد.
- یکی از مختصات کار «پژوهشی» عدم پرسش از مفروضات هستیشناختی و معرفتشناختی و فقدان پرسش از روش مطلوب محقق برای مواجه با مسئله است. کار «پژوهش» درست به خاطر ماهیت تکنیکی و تقلیدی نمیتواند به هر مسئله بهسان امری منحصربهفرد بنگرد، او شابلونی در اختیار دارد و با آن به سراغ همهی مسائل میرود، درست بهسان کارگران کارخانهی خودروسازی «الف» که در باب همهی خودروها یک کار ثابت و روتین را انجام میدادند. البته این به معنای فارغ بودن «پژوهشگر» از مفروضات هستیشناختی، معرفتشناختی و روششناختی نیست؛ اساساً انسان به حکم انسان بودنش امکان رهایی از چنین مفروضاتی را ندارد، اما مسئله در اینجا خودآگاهی از این مفروضات و بیان آنهاست.
در کار «پژوهشی» فرض بر این است که روش و مفروضات محقق یک بار و همیشه، پیش از او اندیشیده شده و روش مناسب برای رسیدن به حقیقت کشف شده و حال کاری که میماند کنار نهادن پیشفرضها و اِعمال آن روش بر «تعداد» هرچه بیشتری از موضوعات است و چه تأکیدی که در زمانهی تسلط «پژوهش» و «پژوهشگری» به کمیّت و تعداد میشود؛ برای نمونه، اِعمال روش پوزیتیویستی را بر مسائل و موضوعات تاریخی در نظر بیاورید؛ «پژوهشگر» معتقد است که روش رسیدن به حقیقت در باب امور تاریخی در اختیار ماست و آن همانا «پژوهش» است، حال میباید چراغ پژوهش را به گسترهی تاریک و فراخ گذشتهی انسانی برده و نقطه به نقطهی آن را روشن ساخت؛ و از اینجاست پدید آمدن «پژوهشگران» زحمتکش و پرارج که در سراسر عمر را به حمل این چراغ به گوشه گوشهی این گسترهی پهناور صرف میکنند. اما آنچه میباید مورد تأکید قرار گیرد یکسان بودن این چراغ حملشده در کل نقاط تاریک این گسترهی وسیع است. «پژوهشگر» با همان مفروضات و با همان روشی به سراغ امری ذهنی و ناملموس، مثلاً «معرفت مطلوب در اندیشه و شعر سنایی غزنوی» میرود که در باب مسئلهای کاملاً ملموس و عینی چون «بررسی میزان تلفات حملهی مغول در نیشابور»؛ و اینچنین است که پرسش از روش مناسب برای مواجهه با مسئله محلی از اعراب در «پژوهش» نمییابد و یا اگر بدان اشارهای شود، با ذکر عباراتی کوتاه، کلیشهای و مطلقاً فاقد معنا همچون «روش تحلیلی-تاریخی»، «روش کتابخانهای» و... از زحمت اندیشه در باب آن خود را خلاص میسازد. اما در طرف مقابل، بخش اعظم و اساسی کار یک محقق اندیشهورز به تعیین روش مناسب برای مواجهه با مسئلهی مورد نظر بهمثابهی مسئلهای منحصربهفرد و بازشناسی مفروضات خودی اختصاص مییابد؛ و درست از اینجا امکان افقگشاییهای لذتبخش و شورانگیز و صورتبندیهای نوین فراهم میآید.
- بار دیگر به مفروض مورخ پوزیتیویست در بند پیشین بیندیشید: گذشتهی انسانی گسترهای وسیع و تاریک است و رسالت «پژوهشگر» آنکه چراغ «پژوهش» را به دست گرفته و با خود به «نقطه نقطه» این گستره ببرد و آن را روشن سازد؛ در باب «شکل کلاه قزلباشان» کار نشده پس «پژوهشگر» چراغ «پژوهش» را به دست گرفته و به سراغ آن میرود؛ در باب «جنگ تیمور گورکانی و سلطان ایلدرم بایزید» و «مالیات تمغا در عصر ایلخانی و شیوهی اخذ آن» همینطور و هزاران موضوع دیگر. اما ویژگی ممیز تمام این موضوعات، «جزئی بودن» به معنای محدود بودن گسترهی زمانی و مکانی آنهاست و چقدر این موضع و جریان حاکم، صریح و واضح به بیان میآید هنگامی که این معیار یعنی «جزئی بودن» و «محدود بودن» بهعنوان یکی از شروط اساسی پذیرش یک نوشتار بهعنوان مقالهی «علمی»، «آکادمیک» و «پژوهشی» مطرح میشود. بدون هیچ تردیدی از یک سو محدود بودن موضوع، فواید بسیار دارد و از سوی دیگر «پژوهش جزئی» و با تمرکز فراوان بر روی موضوعاتی از جنس موضوعات فوقالذکر، امری ضروری و غیرقابل چشمپوشی است.
اما زمانی که برخورد با نوشتاری که از این اصول تخطی کرده، حالتی سرکوبگرانه به خود میگیرد، آنگاه دیگر بحث از سطح یک ترجیح روششناختی صرف بالاتر میرود. بیشک انکاری بر اهمیت جایگزینناپذیر «پژوهش جزئینگر» وجود ندارد، اما به نظر میرسد «غیرعلمی» یا «غیرآکادمیک» خواندن هر مقالهی انتزاعیتر (به معنای فراروی از زمانمندی و مکانمندی محدودکننده به منظور دیدن خصایص اساسی یک دورهی گستردهتر) و با موضوع و گسترهی زمانی وسیعتر از همزیستی لازم و ضروری این دو نوع فعالیت فکری جلوگیری میکند. نگاهی گذرا به عنوان و موضوع نوشتار انداختن و تکفیر آن با چماق «غیرعلمی» بودن و «غیرآکادمیک» بودن، فقط و فقط به جرم روش متفاوت در کنار بسیار پیامد ویرانگر دیگر یک نتیجهی مستقیم به بار خواهد آورد: از میان رفتن امکان اندیشهی تمدنمحور.
چنین رویکردی به هنگام حاکم شدن در جامعهی علمی به امتناع هرگونه کار نظری و انتزاعی و تلاشها در جهت فهم عمیقتر خصلتهای اساسی دورانها و فرایندهای تاریخی منجر میشود؛ اما یکی از ویرانگرانهترین پیامدهای آن از بین بردن زمینهی کار «اصیل» در حوزههای تمدنی، خصلتیابی تمدن معاصر جوامع با عنایت به تاریخ معاصر آنها و البته و صدالبته ریشهیابی اعتقادات، باروها یا مشکلات و معضلات کنونی یک تمدن در پرتو تاریخ و گذشتهی آن است. مسائل تمدنی حوزهی موضوعی بسیار گستردهای دارند و تن به معیارهای رایج آکادمیک نمیدهند، به نحو واضح، سیطره و حاکمیت بیچونوچرای روششناسی «پژوهشمحور» امکان نگاشتن آثاری مشابه با نوشتارهای تمدنمحور نیچه، ارتگا یی گاست، اشپنگلر، هایدگر و... را به نحو تام و تمام در فضای دانشگاهی ممتنع میسازد.
- سیطرهی «پژوهشگرایی»، امکان پرداختن به موضوعات محافظهکارانهتر از مسائل تمدنی را نیز در فضای آکادمیک ممتنع میسازد، اما توده به این مسائل بههرحال و در هر فضایی دیگر مورد توجه قرار نخواهد گرفت و نتایج این تأملات قلمی خواهد شد: فضا و حال و هوایی دیگر، یعنی حوزهی روشنفکری. امروزه دوگانهی آشتیناپذیر دانشگاهی (آکادمیک) / روشنفکری، دوگانهای طبیعی، همیشگی و غیرقابل اجتناب به نظر میرسد. کار آکادمیک با خشک بودن، جزئی بودن، محدود بودن به چارچوبهای لازمالاتباع و منحصربهفرد در موضوعات غیرجذاب و البته بیفایده برای جامعهی امروز و بیارتباط با مسائل آن شناخته میشود؛ و در مقابل کار و نوشتهی روشنفکرانه با اختصاصاتی چون جذابتر، متفکرانهتر و کاملاً مرتبط بودن موضوعاتش با مسائل روز جامعه، عدم چارچوببندی خشک و از پیش تعیینشده، کمّی بودن و در نتیجه دقیق نبودن تحقیقات و غیرقابل استناد بودن این نوشتهها معرفی میشوند. کمتر امکان کاری در حد وسط این دو به وجود میآید.
شما یا باید به چارچوبهای خشک شیوهنامهی نگارش مقالات «علمی-پژوهشی» در آکادمی پایبند باشید و در نتیجه از بسیاری دغدغهها و مسائل اساسی اندیشه و زندگیتان بگذرید و یا از فضای دانشگاهی دور شده و برای نوشتن در باب مسائلی که مهمتر و اساسیتر میپندارید به حوزهی غیردقیقتر و احتمالاً ژورنالیستی روشنفکری پناه ببرید. به بیان خلاصهتر، شما یا باید برای خودتان و دیگران بیفایده باشید و یا غیردقیق و ژورنالیست (البته در معنای منفی آن).
***
اما حال تصور کنید که نوشتار «پژوهش» تنها مصداق «علمی» بودن و «آکادمیک» بودن نباشد و برای حضور و پیشرفت در مدارج دانشگاهی ضرورتی برای نوشتن چنین مقالاتی برای تمام افراد نباشد و نوشتار «اصیل» (با مختصات بیانشده در این نوشته) با چماق «غیرعملی» بودن تکفیر نشود، آنگاه دیگر هیچ دلیلی باقی نمیماند که ما از میان التفات به موضوعات اساسی و بااهمیت از یک سو و دقیق بودن و روشمند بودن ناچار باشیم، فقط یکی را برگزینیم. آنگاه است که راه برای نگاشته شدن آثار قدر اول در حوزههای تمدنی و گستردهتر به قلم «روشنفکران دانشگاهی» یا «دانشگاهیان روشنفکر» گشوده خواهد شد و مجلههای «عملی» و «آکادمیک» چنین دور و بیگانه از فضای عمومی اهل مطالعهی جامعه و در نتیجه مغفول باقی نمیمانند؛ اتفاقی که اکنون متأسفانه اما بهحق رخ داده است.
این نوشته درد دلی از سر دلسوزی بود در باب وجهی از اوضاع نابسامان اندیشهورزی و تولید معرفت در این سرزمین. دردی که در اینجا از آن سخن گفته شد اگر واقعیت داشته باشد، امتناعی خواهد بود بر سر راه تولید اندیشهی بدیع و افقگشایی در حوزههای گوناگون معرفت بشری در جامعهی علمی ما. آسان است تصور اینکه سیطرهی «پژوهشمحوری» در حوزهای چون «فلسفه» چه پیامدهای ویرانگر میتواند داشته باشد. پرورش تعداد فراوانی «پژوهشگر» در تاریخ فلسفه (که بهحق نیز در جای خود مورد نیازند) و عادت دادن آنها به دوری و فرار از تفکر «اصیل» و مستقل، از پیامدهای سیطرهی رویکرد «پژوهشی» بر محیطهای آکادمیک ماست. اما نظری بسیار سطحی به فرم و محتوای همان آثار دورانسازی که «پژوهشگر» امروز فلسفه در باب آنها به «پژوهش» میپردازد، اهمیت ایجاد امکان اندیشهورزی مستقل و «اصیل» درست در فضای دانشگاهی را به ما یادآوری خواهد کرد.
در پایان ذکر نکتهای در باب نمونههای آغازین میتواند حسن ختامی مناسب باشد: حتی در کارخانهی خودروسازی «الف» که کار به تولید مکرر بر اساس الگویی از پیش تعیینشده محدود بود نیز کار خلاقانه و «انقلابی» با اصطلاحات کوهنی برای کلید خوردن الگویی نوین و دورهای جدید از کپیبرداری و «علم رسمی» ضروری است.
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۵-۰۱-۲۴ ۰۳:۵۶نادر شیرالی 0 1